loading...
آسمانی ها
سیمین بازدید : 145 دوشنبه 01 مهر 1392 نظرات (0)

آپلود عکس"

>

 

 يه حبه قند اسم كتابي 129 صفحه اي است شامل فيلمنامه، عوامل توليد، چگونگي تمرين و دستيابي به لهجه، گفت وگوي خواندني اميد روحاني با رضا ميركريمي، ديدگاه هاي مهرزاد دانش،ابراهيم فياض،مجيد مجيدي،حسين معززي نيا،بهرام توكلي و...درباره فيلم دويادداشت به دردبخور و خواندني از مجيد اسلامي و دومي كه خواندني تر است و به دردبخورتر و مي شود به آن نقد گفت از احمد ميراحسان با ويراستاري افشين هاشمي وعكس فيلم هاي علي نيك رفتاربا چاپ عالي و رنگ بندي خيره كننده كه در سال 92 از سوي انتشارات سوره مهر با قيمت 24900 تومان چاپ شده است.

سه صحنه از فيلم كه دوست داشتم:

1

يه حبه قند

روز-تو- اتاق دايي

...

دايي: همه چيز خراب شده تو اين خونه. چهار روز ديگه سقف رو سرمون نياد خيليه. فقط بايد چشم مون به اين در باشه كه هرچند وقت يه دفعه قاسم بياد، دستي به  سر و گوش اين خونهه بكشه!  [ تكه اي نان مي كند كه بخورد.ِ]

پسند: ‍‍[ مي خواهد چيزي بگويد.] دايي جون من... من مي خواستم بگم... [نمي تواند. حرف را عوض مي كند.‍‍] نخوريد اون نون رو. نون رو ساج گذاشتم داغ بشه. ‍[ بلند مي شود كه برود.‍]

دايي: ده تا مرد تو اين خونه هست و اون وقت ما بايد نون كهنه بخوريم! ‍[ لقمه اي براي گربه آماده مي كند و صدايش مي زند] پيشوك!

ص 37 فيلمنامه

 

2

روز-تو-اتاق دايي

لباس ها كنار مي رود. بر سينه ي دايي جاي زخم پنجه ي خرس ديده مي شود.

دكتر: آخ آخ آخ! زخم قديمي هم كه داري. گربه پنگولت كشيده؟

دامادها با ديدن زخم واقعي به هم نگاه مي كنن.

نه! اين پنگول پلنگه!

ص38 فيلمنامه

 

3

صداي ترانه اي از دور كه كم كم نزديك مي شود:

به سوي تو، به طرف كوي تو، سپيده دم آيد،مگر تو را جويم،بگو كجايي

نشان تو گه اززمين، گاهي از آسمان جويم

ببين چه بي پروا ره تو مي پويم،بگو كجايي

...

پسند در آستانه ي در اتاق دايي مي ايستد كه چراغش اينك روشن است. فانوس هم در كنار راديو ضبط قديمي دايي كه چراغك هاي رنگارنگش سوسو مي زنن. روشن است. راديو ترانه اي شبانه پخش كرده است. پسند به راديو نگاه مي كند؛ مي خندد. به اتاق نگاه مي كند،مي گريد و مي خندد. چراغ را خاموش مي شكند.

ص 50 فيلمنامه

 

بخش هايي از مصاحبه ي روحاني و ميركريمي به نام مينياتور عشق و مرگ كه بعد از فيلمنامه جاخوش كرده.

ميركريمي در اين مصاحبه از تجربه اش از ساختن فرش ايراني مي گويد در ساخت كه فرش با ما چه خاطرات مشتركي دارد  و اصلاً خانواده‌ي ايراني چگونه با فرش اُخت مي شود وچگونه فرش بخشي از زندگي خانواده در ايران را تشكيل مي دهد و از به همين سادگي كه حول محور يك آدم بود.

مي گويد در يه حبه قند تصميم گرفته به سراغ تعدد پرسوناژها، حذف حادثه ي دراماتيك و پرداختن به جزئيات برود  و اينكه تحت تأثير تجربه ي كيارستمي كه امتياز مهم فيلم هايش اين است كه به ريزترين و جزئي ترين روابط آدم ها و ساده ترين حوادث زندگي مي پردازد، بوده است.

راجع به تم فيلم مي گويد در اين روزها و شرايط، احتياج داريم كه يك نوستالژي خوب. نوستالژي كه در ضمن احساس غرور بدهد و نه فقط حسرت غم آلود گذشته. او از ناخودآگاه جمعي مي گويد و اينكه ما ملتي هستيم كه اتفاقاً موقع سوگ عاقل مي شويم.

راجع به شخصيت: شخصيت اصلي فيلم در واقع يك خانه است. اين خانه وجه نمادين هم دارد يعني وطن و بايد يك معماري مطلوب سنتي داشته باشد.

راجع به ضرباهنگ فيلم مي گويد: ضرباهنگ فيلم تا لحظه مرگ كمي تند است. اما بعد كم كم كمي كندتر مي شود. در واقع شرباهنگ با درونمايه سازگار استو در شلوغي اول فيلم ما تصميم هاي اشتباه مي گيريم بعد انگار كمي عقل مي آيد. پس ديگر لازم نيست تند و سرخوش باشيم. لازم نيست از اين شاخه به آن شاخه بپريم. قرار است تعمق هايي باشد.

روحاني مي گويد اگر به وجه نمادين فيلم رجوع كنيم، آيا فيلم متشكل است از زندگي وعروسي،مرگ و عشق... در اين وجه نمادين و در قالب مثلاً امعه ي فعلي ايراني معنا پيدا مي كند؟

دقت كن كه دايي جمله اي در فيلم دارد كه مي گويد:« زماني اين جا ديوار نداشت. شير و خرس و گرگ مي آمدند و من تفنگ پدرم را مي بردم،پدرم تفنگ چي بود...» دايي از نسل تفنگ چي هاست. جايي در فيلم هست، در يكي از كليپ ها كه بچه ها تفنگ ها را مي چينند، آن جا عكس هايي از مشروطه خواهان است كه تنها يك لحظه در فيلم، در گوشه اي از قاب تصوير ديده مي شود. انگار اين دايي  آخرين وطن پرستي است كه دارد با اين وصلت مخالفت مي كند. او مخالفت ميكند با شكافي كه ناخواسته در اين خانواده ايجاد مي شود.

او جايي درباره‌ي دختر خانواده، پيچيده ترين شخصيت اثر است مي گويد و براي من اين دختر خلاصه  و اسوه ي همه علاقه هاي فرهنگي كشور است. مظلومانه تن داده است به خواسته هاي ديگران ولي در ضمن دوست دارد كسي او را ببيند.

مجيد اسلامي در يادداشتي كه بر فيلم نوشته مي نويسد فيلم نمايش يك موقعيت موقتي است. اين دور هم جمع شدن موقتي است؛ اين سرخوشي و هيجان و شور و شوق. اندوهي كه در نيمه اول بخش شادي پشت آن لبخندهاي ظاهري چهره ي پسند هست، نتيجه ي آگاهي از همين امر استپسند كه روي تاب نشسته اين را خوب مي داند. او به لحظه مي انديشد. فكر مي كند كه لحظه سهمش از برگ هاي تقويم است. (ديدگاه،پيش از فردا،ص 80)

در آخر مطلبش هم مي نويسد زيبايي فيلم حيراني پسند است در ميان خواهرهايش كه مي خندد. بي اختيار و طولاني و همراهي اوست در اين خنده بي آن كه بداند به چه مي خندد. سال ها پيش «خشت و آينه»ي ابراهيم گلستان پيش قراول ناكام زيبايي و انسجام بصري بود در سينمايي كه تصميم گرفت «قيصر» و «گاو» را مبدا موج نوي خود تلقي كند. در دو ئهه بعد« دونده» امير نادري دعوتي ناكام بود به زيبايي بصري در سينمايي همچنان ذوق زده ي واقعيت.«يه حبه قند» دعوتي دوباره است به زيبايي در حد كمال.آيا يه حبه قند فيلمي است در ستايش ماندن و مذمت رفتن؟ آيا موضع يه حبه قند دفاع از سنت است؟ راستي پدر كجاست؟ پدر نيست. حرفش هم نيست. به شكل عجيبي. دايي در جايگاه پدر قرار گرفته.

 

ساختار شكني

ميراحسان با همان پايه نما به نما، ضمن بررسي هر ميزانسن و قاب به نحو تفكيك ناپذيري با شخصيت پردازي، مفاهيم، پرسش هاي معناشناسانه درون قاب در ارتباط با قاب هاي ديگر و كليت اثربررسي مي كند.

او ابتدا تولد فيلم را با نگاهي به فيزيك آشنايي با آدم ها، فضا و خانه شروع كرده  وگريزي هم به تعامل فيلم ميركريمي با ويژگي فرمي/محتوايي هنر ايراني مي پردازد و به پيوند قاب بندي هاي ميركريمي و نگارگري مكتب هرات و سرريزكردن محتواي قاب به بيرون قاب مي گويد بعد از اولين شيء در نماي پشت بام/شهر ايراني مي بينيم چند مورد را بيان مي كند:

قادر/قالي است و عناصر صوتي نما: صداي قرآن،صداي بال كبوتر،صداي از نفس افتادگي مادر شروع مي شود. اصلا همچون نمادهاي تصنعي و نششانه هاي قلمبه سلمبه تظاهر ما را به رمزگشايي گره به گره دعوت نمي كنندبه عكس به طرف كليت مي برند.صدايي با سوگمايه اندوه زا، كتيبه پيشااذان و قرآن قرائت مي كند كه خواه ناخواه حسي از مرگ يا عطف به جهان ديگر دارد.

ميركريمي با اين خانه/استعاره، زندگي ما را ترسي مي كند. او اجزا اين مربع/قالي را از روابط عيني اش بريده و به شكل سبك زندگي روزمره درآورده است.

مير احسان به ارتباط ساختاري قد كه در سكانس هاي فيلم مي پردازد و نشانه ها را بيان مي كند  كه قند مثل روح عروسي در سراسر فيلم پخش شده است اما اين قند در اعماقش با سايه مرگ در آميخته و ارتباطات تنگاتنگ نشانه ها را بيان مي كند:

1-    معمار با توجه به دقت هندسي مي گويد: اوه،چقدر قند. اين آقادايي هم ماشاءالله چه حوصله اي داره. ماشاء الله همه را شاقول گذاشته اند.

2-    اطلاعي كه بسيار ظريف داده مي شود، مخالفت دايي با عروسي و تناسب آن با قند نشكستن است.

3-    افشاي يك وجه خرافي اما شيرين در آيين ادواج است كه معمار بازي خرافه بامزه اي را شروع مي كند. شكستن كله قند است و طوري مي شكند كه پسند پسردار شود.

4-    جايي كه شمسي فكر مي كند زن دايي مرده است و مي هراسد و يه حبه قند پرتاب مي كند. رابطه ي يه حبه قند و مرگ در اينجا يك زمينه مناسب است.

5-    صحنه هاي آموزش نهادن حبه قند پشت دست علي و زدن به دست و جهيدن حبه قند توي دهان

6-    حمل كله قندها به وسيله ننه جواهر،قند بر سر سفره ي عقد،فيلمرا پر از شيريني و قند كرده است.

7-    رابطه بين حبه قند شاقولي و شاقولي سر راست

 

راجع به دايي:

دايي كه روزي شكارچي پلنگ بوده با غرور و اقتدار پلنگ مي زيسته  به دوستي با گربه اي اكتفا مي كند و خود گربه اي دست ژاموز شده 10مرد درخانه است او بايد در انزوا نان كهنه بخورد. لجبازي دايي هم سرپيري به كودكان شبيه است. اين علي است كه رفتارجدي دارد و دايي است كه بازيگوشي مي كند. گويا او كم كم كودك مي شود و اين كودكان و جوانان هستند كه دارند بزرگ مي شوند و امور را به دست مي گيرند.

 

آپلود عکس">


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 129
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 11
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 117
  • بازدید سال : 1,949
  • بازدید کلی : 25,255