loading...
آسمانی ها

سیمین بازدید : 48 شنبه 20 مهر 1392 نظرات (0)


وقتی می گویم دیگر ســراغم نیــا

فکر نکن که فراموشت کردم ،

یا دیگر دوستت ندارم…

نــــــــــــه…

من فقط فهمیدم وقتی دلت با من نیست،

بودنت مشکلی را حل نمی کند…


سیمین بازدید : 55 شنبه 20 مهر 1392 نظرات (0)
من یه زمانی خیلی آدمه شادی بودم....then I took an arrow in the knee :دی
سیمین بازدید : 51 شنبه 20 مهر 1392 نظرات (0)
حق با تو بود،من خوشبختم

اما نه به خاطر داشته هایم...

بلکه به خاطر به دست آوردن قسمتی از نداشته هایم..


سیمین بازدید : 56 شنبه 20 مهر 1392 نظرات (0)
نميدونم چجوري اين پسراي اهل كتك و دعوا و اذيت رو كه اصلا رو صندلي بند نميشن كنترل كنم...بچه هاي نازنين پارسالم كجاييد...باز شروع حرفاي حزبي و نژادي و ناسيوناليستي كه كي اهل كجاست و تخريب و.. و خاله زنك بازيهاي زنانه. قباحت داره تو محيط آموزشي! و آقاي "ح" كه وقتي ماژيك و اومد سر كلاس دستم بده حسابي دستش ميلرزيد :)) و دفعه قبلشم داشت با من حرف ميزد و ميخواست از كلاس بره بيرون كه گوفش به تيغه در خورد :)) بنده خدا ;) و يك دفتر از گوش تا گوش مرد نشسته و من كه رفتم برنامه رو به آقاي "ع",بدم كه حس كردم زير نگاه ها له شدم !!!
سیمین بازدید : 49 شنبه 20 مهر 1392 نظرات (0)
زندگي چون گل سرخ است

پر از عطر .....پر از خار .........پر از برگ لطيف ....

يادمان باشد اگر گل چيديم

عطر و برگ و گل و خار همه همسايه ديوار به ديوار همند ...!




سیمین بازدید : 65 شنبه 20 مهر 1392 نظرات (0)
 

اسمش فلمینگ بود . کشاورز اسکاتلندی فقیری بود. یک روز که برای تهیه معیشت خانواده بیرون رفت، صدای فریاد کمکی شنید که از باتلاق نزدیک خانه می آمد. وسایلشو انداخت و به سمت باتلاق دوید.اونجا ، پسر وحشتزده ای رو دید که تا کمر تو لجن سیاه فرو رفته بود و داد میزد و کمک می خواست. فلمینگ کشاورز ، پسربچه رو از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد.

روز بعد، یک کالسکه تجملاتی در محوطه کوچک کشاورز ایستاد.نجیب زاده ای با لباسهای فاخر از کالسکه بیرون آمد و گفت پدر پسری هست که فلمینگ نجاتش داد.

نجیب زاده گفت: میخواهم ازتوتشکر کنم، شما زندگی پسرم را نجات دادید.

کشاورز اسکاتلندی گفت: برای کاری که انجام دادم چیزی نمی خوام و پیشنهادش رو رد کرد.

در همون لحظه، پسر کشاورز از در کلبه رعیتی بیرون اومد. نجیب زاده پرسید: این پسر شماست؟ کشاورز با غرور جواب داد بله.” من پیشنهادی دارم.اجازه بدین پسرتون رو با خودم ببرم و تحصیلات خوب یادش بدم.اگر پسربچه ،مثل پدرش باشه، درآینده مردی میشه که میتونین بهش افتخار کنین” و کشاورز قبول کرد.

بعدها، پسر فلمینگ کشاورز، از مدرسه پزشکی سنت ماری لندن فارغ التحصیل شد و در سراسر جهان به الکساندر فلمینگ کاشف پنی سیلین معروف شد.

سالها بعد ، پسر مرد نجیب زاده دچار بیماری ذات الریه شد. چه چیزی نجاتش داد؟ پنی سیلین.

اسم پسر نجیب زاده چه بود؟ وینستون چرچیل


تعداد صفحات : 13

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 129
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 11
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 9
  • بازدید ماه : 121
  • بازدید سال : 1,953
  • بازدید کلی : 25,259